- کارشناس رسمی دادگستری حسابداری - حسابرسی
- info@alishekarshekan.ir
- 09122084558
در عصری که تکنولوژی در حوزه اطلاعات و ارتباطات، لحظه به لحظه در حال تغییر و پیشرفت است، کماکان برخی از ما انسانها اسیر قالبهای ناکارآمد ذهنیمان هستیم و به همین دلیل گاهی احساس درماندگی میکنیم و کم میاوریم.
چنانچه در مسیر پیشرفت و آگاهی هستیم یا آرزوی آن را داریم، گاهی لازم است دانستههایمان را زیر سوال ببریم و ببینیم آیا همه آنچه که تاکنون آموختیم و به آن باور داریم، امروز هم برایمان کارآمد است؟
توجه کردهاید گوشی موبایل و رایانه ای که بیست سال قبل جزو جدیدترین و محبوبترین تکنولوژی روز دنیا محسوب میشدند، امروزه دیگر پاسخگوی نیازهای ما نیستند و حتی از رده خارج شدهاند؟ پس چطور انتظار داریم همه تفکرات و باورهای قدیمی که داریم، امروز چراغ راه ما باشند؟
موضوعی که میخواهیم به آن بپردازیم بسیار جالب است. افراد زیادی، احتمالا، سواد را فقط توانایی خواندن و نوشتن میدانند و برخی هم به تعریفی از سواد که یونسکو، حدود دو دهه قبل ارائه داد، اکتفا کردهاند. طبق این تعریف، باسواد کسی است که به یک زبان خارجی بتواند صحبت کند و مهارت استفاده از رایانه را داشته باشد.
جالب اینجاست که همگام با تغییرات لحظه به لحظه دنیای مدرن، یونسکو هم تعریف سواد را به گونهای تغییر داد تا انسانها از قافله پرشتاب تغییرات لحظهای دنیا، جا نمانند و بتوانند خودشان را با این نوآوریها همسو کنند.
طبق اولین تعریف سواد در اوایل قرن بیستم، فردی که صرفا توانایی خواندن و نوشتن زبان مادری خود را داشته باشد، با سواد محسوب میشود.
طبق دومین تعریف سواد از نظر یونسکو در اواخر قرن بیستم، فردی که توانایی خواندن و نوشتن و مهارت استفاده از رایانه را داشته باشد و بتواند به یک زبان خارجی صحبت کند، باسواد محسوب میشود.
قاعدتا طبق این تعریف بسیاری از دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاهی کشور ما بیسواد محسوب میشوند چون دانش زبان خارجی بیشتر افراد کم است.
سازمان ملل در دهه دوم قرن 21، باز هم در مفهوم سواد تغییر ایجاد کرد. در این تعریف سوم کلا ماهیت سواد تغییر یافت. مهارتهایی اعلام شد که داشتن این تواناییها و مهارتها مصداق باسواد بودن قرار گرفت.
بدین ترتیب شخصی که در یک رشته دانشگاهی موفق به دریافت مدرک دکترا میشود، حدود 5 درصد باسواد است. این مهارتها عبارتاند از :
از آنجا که با سواد بودن به یادگیری این مهارتها وابسته شد، قاعدتا سیستم آموزشی کشورها هم باید متناسب با این مهارتها تغییر رویه میداد که متاسفانه فعلا سیستم آموزشی کشور ما، هنوز هیچ تغییری در زمینه آموزش مهارتهای فوق نکرده است.
به تازگی «یونسکو» یک بار دیگر در تعریف سواد تغییر ایجاد کرد. در این تعریف جدید، توانایی ایجاد تغییر، ملاک با سوادی قرار گرفته است.
یعنی شخصی با سواد تلقی میشود که بتواند با استفاده از خواندهها و آموختههای خود، تغییری در زندگی خود ایجاد کند. در واقع این تعریف مکمل تعریف قبلی است زیرا صرفا دانستن یک موضوع به معنای عمل به آن نیست.
در صورتی که مهارتها و دانش آموخته شده، باعث ایجاد تغییر معنادار در زندگی شود، آنگاه میتوان گفت این فرد انسانی باسواد است.
بزرگی سراسر به گفتار نیست/دو صد گفته چون نیم کردار نیست
جالب است بدانید که یادگیری در متون روانشناسی، به صورت ایجاد تغییر پایدار در رفتار تعریف میشود. پس ایجاد تغییر در رفتار، مهمترین مؤلفه با سواد بودن است. اما بسیاری از ما، اطلاعات مورد نیاز را داریم اما تأثیری در زندگی عملی ما ندارند. چرا؟
به طور مثال، چرا بیشتر افراد با علم به این که رانندگی خطرناک میتواند موجب مرگ شود، اما باز هم به قوانین راهنمایی و رانندگی عمل نمیکنند؟ در ادامه نکاتی درباره این تعریف جدید و راههای دستیابی به آن مطرح میشود.
برای پاسخ به سوال مطرح شده، باید به تفاوت دانش و خرد با اطلاعات و داده اشاره کرد.
داده یا دیتا، ورود مطالب به ذهن است. هنگامی که آنها را طبقهبندی و دستهبندی کنیم، تفسیر کنیم و به آنها معنا بدهیم، به اطلاعات رسیدهایم.
اما دانش زمانی ایجاد میشود که اطلاعات تجزیه و تحلیل شود، با اطلاعات و دانش قبلی ادغام و تبدیل به یک دانش جدید شود. ایجاد ارتباط با دانش قبلی یک بخش حیاتی در فرایند تبدیل اطلاعات به دانش است.
از ترکیب دانش و تجربه، خرد ایجاد میشود. در این صورت است که برخی از افراد در رشته تخصصی خود خردمند محسوب میشوند اما سیستم آموزشی ما، چه مدرسه چه دانشگاه، صرفا بر یادگیری و حفظ دادهها و اطلاعات تأکید دارد. هیچ آموزشی برای تبدیل این اطلاعات به دانش ارائه نمیشود.
حال به اینجا میرسیم که چگونه باید بر اساس دانستهها تغییر ایجاد کرد؟ اولین قدم برای ایجاد تغییر؛ درک عمیق، تجزیه و تحلیل دانستههاست چه این اطلاعات ناشی از تجربه باشند یا آموزش رسمی.
تجزیه و تحلیل اطلاعات به ما اجازه میدهد که موضوع را از زوایای مختلف مشاهده کنیم. سپس باید نتیجه این فرایند را در بقیه اطلاعات ادغام کرد.
وقتی من آخر ماه از نظر مالی دچار مشکل میشوم، از سوی دیگر میشنوم که مهارتی به نام سواد مالی وجود دارد یا مدیریت مالی، باید در ذهن خود این دو را به هم ربط بدهم و نتیجه بگیرم که احتمالا مشکل من در نبود مدیریت صحیح منابع مالی است. حالا برای یادگیری و ایجاد تغییر در زندگی خود آماده هستم.
در این بین، بسیاری از افراد هیچگاه خود را مقصر نمیدانند و در هر موضوعی شرایط، اجتماع و دیگران را مسبب شکستها و مشکلات خود میدانند. این افراد هیچگاه تغییر را تجربه نخواهند کرد زیرا شرط اول تغییر، قبول نامساعد بودن شرایط فعلی است.
هرگاه قبول کردم که در رفتار و سبک زندگی من مشکلی وجود دارد، آنگاه امکان تغییر هست. تا زمانی که خود را مُبرا از اشتباه بدانیم، چیزی عوض نخواهد شد. به عبارت دیگر، تغییر، بدون تغییر من معنا ندارد.
از سوی دیگر، افرادی که خود را همه چیزدان میدانند، تغییر نخواهند کرد. لازمه تغییر قبول این اصل است که دیگران، حتی کودکان، فقرا، افراد فرو دست و غیره، چیزی برای یاددهی به من دارند.
وقتی خود را همه چیزدان بدانیم که البته این ویژگی ناشی از کمبود عزت نفس و عقده حقارت است، هرگز توان تغییر را نیز نخواهیم داشت.
برای تغییر باید قبول کنیم که ما هم مثل هر انسان دیگری کامل نیستیم و نیاز به مشورت و استفاده از تجارب دیگران داریم. یک موضوع دیگر هم بازسنجی عقاید، باورها و اصول خود با شرایط جدید اجتماعی است.
هر چند سال یک بار، باورهای خود را مورد ارزیابی قرار دهیم. با توجه به تجارب این چند سال اخیر، آیا هنوز این باورها کارآمد هستند یا خیر. در انتها به یاد داشته باشیم که تغییر، بدون تغییر من امکان پذیر نیست. اگر خواستار تغییر موضوعی در کلیت جامعه هستیم، اول از همه آن تغییر را از خود شروع کنیم.